تنظیمات استایل سایت

انتخاب نوع نمایش

  • Full
  • Boxed

انتخاب رنگ

  • skyblue
  • green
  • blue
  • coral
  • cyan
  • eggplant
  • pink
  • slateblue
  • gold
  • red

منشأ باور و خرافات در مغز و نقش تفکر انتقادی(دکترسپهرتاج-روانپزشک)

منشأ باور و خرافات در مغز و نقش تفکر انتقادی

باور انسانی صرفاً پدیده‌ای فرهنگی یا احساسی نیست، بلکه در ژرفای ساختار عصبی مغز ریشه دارد. پژوهش‌های عصب‌شناختی دانشگاه کالیفرنیا (Harris et al., 2009) نشان می‌دهد که شبکه‌ای از نواحی مغزی، از جمله قشر پیش‌پیشانی (Prefrontal Cortex)، سامانه لیمبیک (Limbic System) و مسیرهای پاداش دوپامینی (Dopaminergic Reward Pathways)، در شکل‌گیری و تثبیت باور نقش دارند. قشر پیش‌پیشانی مسئول ارزیابی شواهد و داوری منطقی است، در حالی‌که آمیگدالا و هیپوکامپ، احساس تعلق و تجربه‌های گذشته را به باور پیوند می‌دهند.

از دیدگاه زیستی، مغز برای حفظ انسجام روانی، تمایل دارد ساختارهای شناختی موجود را پایدار نگه دارد. بنابراین باورهای موروثی یا جمعی، به بخشی از هویت فردی بدل می‌شوند. هرگاه این قداست به چالش کشیده شود، واکنش هیجانی مغز مانع ورود استدلال منطقی می‌گردد. مطالعات تصویربرداری عملکردی (Kapogiannis et al., 2014) نشان می‌دهد که در مواجهه با گزاره‌های مقدس، فعالیت نواحی هیجانی افزایش و کارکرد تحلیلی مغز کاهش می‌یابد. از این رو، ذهن در برابر باورهای مقدس به جای تحلیل، حالت دفاعی می‌گیرد.

با وجود این، دین و باورهای مقدس در تاریخ بشر کارکردی مثبت نیز داشته‌اند. در روزگاری که علم توانایی تبیین بسیاری از پدیده‌های طبیعی را نداشت، دین با روایت‌های خود آرامش، امید و همبستگی اجتماعی فراهم می‌کرد. آموزه‌های اخلاقی ادیان مانند مهربانی، صداقت و عدالت، پایه‌های رفتار انسانی را استوار می‌ساختند و هویت جمعی و نظم اجتماعی را شکل می‌دادند. از منظر انسان‌شناسی فرهنگی، گیرتز (Geertz, 1973) قداست را عامل انسجام گروهی و معنا‌بخشی به زندگی می‌داند. بدین معنا که دین، نظامی برای حفظ پیوندهای اجتماعی و اخلاقی بوده است.

با این حال، هنگامی که قداست باورها از سطح معنوی فراتر رود و به ابزار سلطه یا محدودسازی بدل شود، تفکر انتقادی ضرورت می‌یابد. علوم اعصاب نشان می‌دهد که پایداری باورهای دینی تنها ناشی از زیست‌شناسی نیست، بلکه ریشه در عوامل اجتماعی دارد. پایداری باورهای دینی همچنین تحت تأثیر دو عامل اجتماعی است: نخست اعتماد و احترام به والدین و کهن‌الگوها که آموزه‌ها را از دوران کودکی درونی می‌کنند و دوم هراس از طرد اجتماعی که با فاصله گرفتن از باور جمعی، احساس تعلق فرد به فرهنگ را کاهش داده و او را در معرض انگ بی‌دینی یا بی‌هویتی قرار می‌دهد. این دو عامل سبب می‌شوند افراد، حتی در برابر شواهد مخالف، از بازنگری در باورهای خود پرهیز کنند.

اما تفکر انتقادی (Critical Thinking) می‌کوشد این چرخه را بشکند. یعنی فرد بتواند به باور خود از بیرون بنگرد، همان‌گونه که به باور دیگران می‌نگرد. به گفته گازانیاگا (Gazzaniga, 2018)، تفکر انتقادی تنها توانایی استدلال نیست، بلکه شجاعت روانی برای فاصله گرفتن از هویت باورمندانه است. اولین گام ان است که فرد از خود بپرسد: منشأ این باور چیست؟ چه شواهدی آن را پشتیبانی یا نقض می‌کند؟ اگر در فرهنگی دیگر می‌زیستم، آیا هنوز به آن باور پایبند بودم؟ این پرسش‌ها شبکه‌های تحلیلی مغز را فعال می‌کنند و ذهن را از پیروی محض به سوی اندیشه آگاهانه سوق می‌دهند.

با این همه، اگر باوری صرفاً برای فرد آرامش‌بخش باشد و رفتار او آسیبی به دیگران نرساند، آن باور برای دیگران اهمیتی ندارد که از منظر علمی اثبات‌پذیر باشد یا خرافی تلقی شود. اما هنگامی که باور به ابزاری برای سلب حقوق، محدودسازی آزادی‌ها یا مشروعیت‌بخشی به تبعیض و خشونت بدل شود یا به سوءاستفاده‌هایی مانند کسب درآمد از جیب زحمت‌کشان ساده‌دل بینجامد یا سبب عقب نگه داشتن جامعه شود، بازنگری خردورزانه ضروری است. بازنگری‌ که بر پایه عقلانیت، اخلاق انسانی و معیارهای آزمودنی علوم تجربی انجام گیرد.

در برخی جوامع، گروه‌های متعصب دینی با توجیه پاسداری از ایمان و حفظ دین، حقوق زنان و دختران را محدود کرده‌اند، از جمله محرومیت از تحصیل، منع مراجعه به پزشک مرد و محدود کردن دسترسی به آموزش‌های حرفه‌ای. چنین اقداماتی نمونه‌ای روشن از سلب حقوق آفریدگان خداوند توسط کسانی است که خود را نماینده واقعی آفریدگار می‌پندارند. همچنین، در سال‌های اخیر فجایعی رخ داده که با نام دین و به بهانه تأسیس حکومت در شهرهایی مانند دمشق و بغداد اعمال شده‌اند و آسیب‌های انسانی و اجتماعی گسترده‌ای برجای گذاشته‌اند. این اقدامات به نوعی دین‌زدگی و خدشه بر چهره دین در افکار عمومی جهانیان انجامیده است (Inglehart & Norris, 2004).

در مقابل، جوامعی که دین را در جایگاه معنوی و اخلاقی خود حفظ کرده‌اند و از آن به عنوان ابزار محدودسازی اجتماعی بهره نگرفته‌اند، شاهد هم‌زیستی ایمان و پیشرفت علمی و است کل مردم جهان از نعمت های خداوندی بهره مند شده اند. تا جایی که باورمندترین ها و متعصب ترین پیروان، روزانه از مزایای برق و هواپیما گرفته تا موبایل و دیگر تکنولوژی ها برای تبلیغ باورهای خود استفاده می کنند. خودبازنگری در باورها به معنای نفی قداست یا ایمان نیست، بلکه بازفهمی عقلانی باورهاست تا مانع از آن شویم که ایمان به ابزار خشونت یا تبعیض بدل شود. تاریخ معاصر نشان داده است که هرگاه دین از بستر اخلاق و معنویت جدا شود و به ابزار قدرت تبدیل گردد، نه تنها از هدف اصلی خود فاصله می‌گیرد، بلکه چهره‌ای خشن از ایمان در افکار عمومی برجای می‌گذارد.
انسان خردمند می‌داند که قداست، اگر در خدمت اخلاق و کرامت انسانی باشد، مایه آرامش و پیوند است. اما اگر به ابزاری برای سلب آزادی و حقوق دیگران تبدیل شود، نیازمند بازاندیشی است. مسیر همزیستی دین و علم، فرصتی فراهم می‌کند که دین در جایگاه معنوی و اخلاقی خود حفظ شود و علم، فناوری و عقلانیت در خدمت بهبود زندگی و کرامت انسانی به کار گرفته شوند، بی‌آنکه یکی دیگری را محدود یا مخدوش سازد.

منابع: Harris et al. (2009); Kapogiannis et al. (2014); Gazzaniga (2018); Popper (1963); Dennett (2006); Geertz (1973); Inglehart & Norris (2004).

دسته بندی : مقالات

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.