تنظیمات استایل سایت

انتخاب نوع نمایش

  • Full
  • Boxed

انتخاب رنگ

  • skyblue
  • green
  • blue
  • coral
  • cyan
  • eggplant
  • pink
  • slateblue
  • gold
  • red

حکایتی از مهر ماندگار قسمت سوم(دکتر سپهرتاج)

《ساعت ۸ زنگ مدرسه》
قسمت سوم
سال پنجاه‌ و شش و هفت که ۱۵-۱۶ ساله بودم،
در کلاس دوم دبیرستان
همکلاسانی داشتم همچون خواهران و برادران تنی،
در آن سال ها نه تنها رقیبان درسی که رفیقان رسمی هم
بودیم،
انقلاب پنجاه‌وهفت
و تقدیرات برخاسته از آن، زندگانی و شرایط روزگار
ما را از هم جدا کرد.
و تا امروز، دیگر همدیگر را ندیده‌ایم.

اکنون، پس از چهل‌وهفت سال،
قرار است پنج‌شنبه ششم مهرماه ۱۴۰۳،
در باغ قصر سبز، همدیگر را ببینیم.
آنهایی که حتی اسم شان هم برایم خاطره است.
از این رو حس می کنم روزها به کندی می‌گذرند،
و عقربه‌های ساعت بی‌حوصله و سنگین حرکت می‌کنند.
هنوز چند روز مانده به ششم مهر
اما روزانه در تصوراتم:

باغ، با همتِ حبیب افغان مسئول آبیاری باغ که از مردان فهیم و پاکدست افغانستان است ، تمیز و آب پاشی شده
آماده و آراسته حتی کوچه را تمیز کرده و آب زده،

《آب زنید راه را…
آن همه
یار می رسد》

آقای اقبال شریفی از مردان شریف ایل بزرگ لر بهمئی که برازنده این نام نیکوست و سال ها باغ را می آراسته ، سایبان روبروی آبنما را با شاخه‌های تازه هرس شده
درخت توت آذین کرده،
و سایه‌ای دلنشین
گسترانده

میز و صندلی‌های صبحانه‌خوری،
از باغ مجالسِ مجلل روشا، توسط دوست با مرامم آقای خسروی که از بزرگ زادگان قشقائی است، با مناعت طبع و بدون دریافت هزینه،
به آن‌جا منتقل شده

گروه فیلم‌برداری و عکاسی،
به سرپرستی خانم دباغ هنر دوست و باسلیقه و همسر مهربانش علی‌آقا،
آماده ثبت لحظه های ماندگار شده

بنر نقشه‌ی شماتیک دبیرستان سید رسولی میمند،
که به دست توانای یکی از بستگان خوش سلیقه دکتر بختیاری، استاد معماری با خوش ذوقی و چیره‌دستی
طراحی شده،
در بازار انقلاب به چاپ رسیده
آقای مهدی تفکر از دوستان صمیمی استاد موسیقی کلاسیک شیراز، گروه موسیقی اش را به صورت افتخاری آماده اجرا کرده،

غذاهای متنوع صبحانه و سازگار با ذائقه‌های گوناگون، سفارش شده
خلاصه؛
هرچه به ششم مهر
نزدیک‌تر می‌شدیم،
عقربه‌های ساعت کندتر و سنگین‌تر حرکت می‌کردند.

در گروه واتساپی همکلاسان از شوق دیدار
سراز پا نمی شناختند، لحظه‌نگاری‌ها بی‌وقفه جریان داشت.
خانم سیما همایونی،
چنان مشتاق بود
که ساعت‌شماری را به ثانیه‌شماری بدل کرده بود.
او لحظه به لحظه دیدار را، به گفته خودش از جلسه خواستگاری پر استرس توصیف می کرد.

و ثانیه‌ها، همچون آونگی بی‌قرار،
می‌رفتند و بازمی‌گشتند که
به ساعت هشت صبح
پنج‌شنبه ششم مهر
نزدیک شوند.
ادامه دارد…

دسته بندی : خاطرات

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.