دکتر سپهرتاج روانپزشک شیراز ، ندا نوجوانی ۱۵ ساله چند روز پس از نجات از اقدام به خودکشی به همراه مادرش به کلینیک مراجعه کرد. با بررسیهای اولیه نکتهای دال بر خشونت یا اضطراب و تکانشگری یا مصرف مواد یافت نشد. همچنین تعارض قابل ملاحظهای که دلیل خودکشی را توجیه کند با والدین نداشت و از موقعیت تحصیلی خوبی هم برخوردار بود. با جستجوی بیشتر فقط کمی ناامیدی و کاهش علاقه دیده میشد. هنوزافکار جدی خودکشی داشت و تا اندازهای نامنعطف و سخت به نظر میرسید. گفتم: چرا قصد خودکشی دارید؟ – چون دنیا ارزش زنده ماندن نداره گفتم: میشه بیشتر توضیح بدین؟ – چه فرق میکنه که من الان بمیرم یا ۸۰-۷۰ سال دیگه؟ گفتم: چه چیزی باعث شده که تفاوت به قتل رساندن خودتون در ۱۵سالگی را با مرگ طبیعی در ۹۰-۸۰ سالگی مثل هم بدونید؟ – مثل هم نمیدونم. الان راحت تره، دیگه اذیت نمیشم. ازطرفی چون به آخرت و خدا اعتقادی ندارم. میشه منم یه سوال بپرسم؟ گفتم: بفرمایید. – به نظرشما خدا و آخرت وجود داره؟ گفتم: اگه اجازه بدین ابتدا من یه مطلبی را در مورد اعتقاد یا عدم اعتقاد به وجود خدا و آخرت توضیح بدم، بعد پاسخ سوالتون را میدم. اول اینکه شما در میانه نوجوانی قرار دارین و در چنین سنی، کاملا طبیعی است که در مورد خیلی از مسائلی که در محیط شما وجود داره، به جستجو و تحقیق بپردازین. جالبتر اینکه چنین سوالات و افکاری معمولا در نوجوانانی ایجاد میشه که دارای ذهنی خلاقتر و بازتر از متوسط جامعه سنی خود هستند. اتفاقا برای من بسیار جالب و جذاب بود که شما در چنین سنی به جای خیلی از برنامه پهای متعارف همسالان خودتون، افکار متفاوت جستجوگری دارین. خیلی از محققین و دانشمندان هم ابتدا با اغلب چیزهایی که دیگران براشون مطرح یا تبیین میکردن، مخالفت میکردن و بعدا به مرور با ذهن خلاق و جستجوگری که داشتن به اختراعات و اکتشافات جدیدی دست پیدا میکردن. البته منظورم این نیست که حتما شما یک مخترع یا مکتشف خواهید شد، بلکه اغلب افرادی که همسان دیگران فکر نمیکردهاند، افراد موفقی بودهاند.(تا اینجا اندکی از حالت انعطاف ناپذیری خارج شد. به گفته عامیانه یخ او آب شد) – من نمیخوام مخترع و مکتشف بشم. من دوست دارم زنده نباشم. هیچ دلیلی برای زندگی و زنده بودنم ندارم. گفتم: چند مدت است که به این نتیجه رسیدید که مردن بهتر از زنده بودنه؟ – یکی دوماهه، بعداز تعطیلات عیدنوروز گفتم ابتدا چه عاملی باعث شد چنین افکاری در ذهنتون خطور کنه؟ – چیز خاصی باعث نشد، از اولش هم به این فکر می کردم که پس از مرگ، دنیایی وجود نداره و همهی این حرفهایی که تو خونه، مدرسه و جاهای دیگه به خورد ما میدن دروغه. گفتم: فرض میذاریم نظر شما درست باشه و تعداد زیادی از مردم دنیا یا به طورکلی همه مردم دنیا به همین نتیجه برسن، به نظر شما همه با هم طی یکی دو ماه اقدام به خودکشی کنن؟ کمی مکث کرد و گفت نمیدونم. گفتم پس باید یک نکتهای وجود داشته باشه که شما را در حدی ناراحت کرده باشه که کشتن خودتون در پانزده سالگی را بر زنده ماندن ترجیح بدین، درسته؟ تکرار کرد: من نیازی به زنده ماندنم نمیبینم و کاری هم به نظر دیگران ندارم. مجددا پرسیدم، میشه بگید چرا؟ -فکر میکنم دنیا اینقدرها ارزش نداره که بخوام ۷۰-۸۰ سال دیگه زندگی کنم آخرش هم نابود بشم. گفتم به آینده چقدر امیدوار هستید؟ – هیچی گفتم: چقدر به زندگی و طبیعت علاقه دارید؟ – در موردش فکر نمیکنم. گفتم واضح تر بگین، آیا به نسبت به قبل تمایلتون کمتر شده؟ – آره گفتم چقدر تمایلتون کمتر شده؟ – نه علاقمندم، نه در موردش فکر میکنم. گفتم: قبل از عید نوروز بیشترین مشغلهی فکریتون چی بود؟ – درس خواندن. گفتم: چقدر به خدا و آخرت فکر میکردی؟ – این مسایل تو ذهنم بود ولی چندان بهش فکر نمیکردم. از یکی دوماه قبل فکر کردم دیدم وقتی آخرتی وجود نداره، برای چی من زندگی کنم وآخرش هم بمیرم و نابود بشم. گفتم: مگه همه برای آخرت زندگی میکنن؟ – نه ولی من علاقهای به این دنیا هم ندارم. [ من در حقیقت در پی افتراق این نکته بودم که ندا بر مبنای غرق شدن در فلسفهی وجود و عدم وجود خدا و آخرت تصمیم به خودکشی دارد یا کاهش لذت زندگی و رنگ و صفت ناامیدی در او ایجاد شده است؟ هرچند هنوز هم ندا سعی داشت با پررنگ جلوه دادن مسایل فلسفی، افکار خودکشی خود را توجیه کند اما برای من کاهش لذت و علاقمندی و نیز ناامیدی بر مسایل فلسفی مهمتر بود.] گفتم اجازه میدین الان مادرتون هم بیاد داخل؟ – بله به مادرش گفتم درعین حالی که شما تنها علت اقدام به خودکشی ندا را افکار و اعتقاد فلسفی در مورد خدا و آخرت ذکر کردین و گفتید هیچ کمبودی در زندگی ندارد و اختلال افسردگی، اضطرابی و یا تعارض خانوادگی را هم رد کردید، اما از نظر من آنچه ندا را وادار به این اقدام جدی کرده است، کاهش علاقه و رگههایی از ناامیدی است، هرچند چنین افکاری مزید بر علت شده و حتی شاید هم عاملی در کاهش لذت و امیدش شده باشه، اما فعلا کاهش علاقه و ناامیدی عامل مهمتریه. مادرش گفت آقای دکتر خواهش میکنم بهش بگین که خدا و آخرت وجود داره، چون حرف ما را قبول نداره، اما شما باسواد هستین و میتونین براش دلیل بیارین و متقاعدش کنین. چون ندا فقط به خاطر اینکه اعتقاد به خدا نداره و میگه پس از مرگ آخرتی وجود نداره، دست به خودکشی زده، بازم من میترسم خودکشی کنه. ضمن آموزش و توصیههای پیشگیری از خودکشی، هرچند چندان آثاری از غمگینی و خلق گرفته در او دیده نمیشد، اما داروی ضد افسردگی فلوکسیتین برایش شروع کردم و گفتم سه هفته بعد به من مراجعه کند. ندا هفتهی گذشته طبق نوبت قبلی مراجعه کرد و با لبخند گفت با خوردن فلوکستین علاقهام به زندگی بهتر شده، هرچند هیچ اعتقادی به وجود خدا و آخرت ندارم اما هم اکنون مردن و زنده بودن برایم تفات نمیکند. گفتم هنوز افکار خودکشی دارید؟ – هنوز هم به نظرم مردن بهتر از زنده بودن است. اما تصمیم ندارم خودم رابکشم، چون در صورت خودکشی نابود میشوم و هیچ اثری از من باقی نمیماند اما فعلا که زندهام، هستم و زندگی میکنم. از طرفی فصل درس و امتحانات است، بیشتر مشغول درس هستم تا افکار خودکشی. گفتم به نظرتان چه چیزی باعث شده است که چنین تغییراتی ایجاد شود؟ باز هم با لبخند گفت احساس میکنم دارو خیلی برایم تاثیر مثبت داشت چون مدتی بود روز به روز علاقمندی من کمتر میشد و تمایل به خودکشیام افزایش داشت. همچنین صحبت شما در جلسهی مشاوره با صحبت اطرافیانم تفاوت داشت. شما گفتید این افکار طبیعی است و بیشتر در افرادی ایجاد میشود که کنجکاوتر یا باهوشتر از دیگرانند، این باعث دل گرمی و افزایش امید در من شد در حالی که والدینم هر روز مرا سرزنش میکردند که از دین برگشتهای و کافر شدهای، جای کافر هم در جهنم است. با وجودی که از نظر من اصلن جهنمی وجود ندارد. گاهی اختلالات زمینهای به خصوص افسردگی وجود دارد و زمینه ساز افکار خودکشی در فرد شده است که نیاز به بررسی بیشتر ودرمان دارد. در برخی افراد ممکن است علائم محدود برخی از اختلالات به حدی در کاهش عملکرد شغلی-اجتماعی تاثیر بگذارد که علائم کامل همان اختلال در بیمار دیگری چنین تاثیری نگذاشته باشد. لذا به باور من به صرف پرنشدن مولفههای(کرایتریای DSM) تشخیصی کتابچه تشخیص گذاری روانپزشکی نباید بیمار را رها کرد. *”ندا” نام مستعار است